یاد باران های بی امان مهر تا اردیبهشت.
یاد کوه های برف گیر که دیگر در این چله زمستان فقط رگه هایی از آن مانده بخیر ،
تماشایشان که میکنی گویی که خرداد از راه رسیده ! نه ! نه ! این منگشت دیگر
مرا به یاد "برفهای کلیمانجارو" نمی اندازد. عجب ! دنیا را چه شده است ؟
یاد چُوم ها نشسته بر کِلور برنج ها و آبهای ساله بسته کوچه های ده بخیر.
و یاد ابرهای در هم تنیده نشسته بر چال کوچولو و چال گپوُ . نه به چَهتل کُلیر
رویش می کند و نه به گنُجِگه گوُپل. دنیا را چه شده است ؟؟؟